شب از هجوم سایه ها
پر میشه از شرم تنت
من از هجوم پرسه ها
پر میشم از داغ تنت
آسمان تاریک این شب کوره تنهایی
راه باریکه ای به دریا/و عبور سرد عابرانی که زیسن را می آموزند
بر روی تخته سنگی که تنها یاورش
هجوم امواج آبی دریاست
نشسته ام غمگین
تا تو آیی شاید
تا ازین گور لحظه های تاراج رفته سهمگین
رها و ساد...پر بگشاییم به سوی آن سرزمین رنگها و نورها
آنجا که قتلگاه زوج های تازه بالغ نیست
آنجا که هیچ کس را به جرم هم آغوشی
به جرم داشتن آغوشی
گشاده و رنگین
عریان و سپهر آگین
تازیانه نمیزنند
آسمان این شب کوره تنهایی
پر از ستاره های حضور توست
بر روی این تخته سنگ استوار
که تنها به جرم عشقبازی محکوم به ماندن است
به جرم بوسه بر موج های خروشان عطرآگین
من اما
محکوم به ماندنم
به جرم نبود تو
و نظاره گر این دنیای دلمرده بی تو